امروز از صبح دلم گرفته بود یه ذره اش به خاطر اینکه داشتم از خونه برمیگشتم (طبق معمول ) بقیه اش هم بماند .....
بطور کاملا اتفاقی تو اتوبوس شروع کردم با چند تا از دوستهای دوران دبیرستانم به حرف زدن با بعضی هاشون با اس ام اس با یه عده هم تلفنی ....
بعد از یکی دو ساعت کل فکر و خیالهای منفی ازم دور شد
تک تکشون بقدری صمیمی و پاک و ساده و بی آلایش با آدم حرف میزدن که احساس میکردم دارم تا عمق وجود همشونو میبینم
همون صمیمیت و گرمی دوران مدرسه
از 2روز 3روز یا 1ماه 2ماه حرف نمیزنم حرف حرفه 7سال آشنایی که رفته تو 8سال .............
با بعضی هاشون حتی بیشتر، از دوران راهنمایی یا دبستان .....
چی باعث میشه دوستیهای اون دوران این همه عمیق باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!
ودر حسرت اینکه چرا تو دانشگاه یه همچین دوستیهایی نمیبینیم ...........
شاید دلیلش پاکیمون در اون دوران باشه ............
یعنی ما اینهمه عوض شدیم!!!!!!!!!!!!
نمیدونم چند نفرتون این صفحاتو میخونین؟
ولی مطمئنم اگه حتی نمیخونید هم اون چیزی که من تو عمق دلم احساس میکنم احساس میکنید
دوستهای عزیزم دوستون دارم
حتما کارهای گروه رستاک رو دنبال کنید پشیمون نمیشید..............
من با یه بار گوش کردن عاشق کارهاشون شدم .
روزی درامتحان انشای مدرسه ای موضوع انشا از قرار زیر بود : " شجاعت یعنی چه؟"
یکی از دانش آموزان در برگه ی خود چنین نوشت :
" شجاعت یعنی..."
و....
برگه ی خود را خالی تحویل داد ...
این برگه دست به دست در بین معلم ها گشت وهمه به اتفاق معتقد بودند : " باید به این برگه 20 داده شود ."
این دانش آموز کسی نبود جز
"" علی شریعتی"".
مهربانی را زمانی فهمیدم
که کودکی خورشید را در نقاشیش سیاه کشید......
تا پدر کارگرش زیر آفتاب نسوزد.